مرا مگذار و مگذر ...
دلگير دلگيرم مرا مگذار و مگذر
از غصه ميميرم مرا مگذار و مگذر
با پای از ره مانده در اين دشت تبدار
اي وای ميميرم مرا مگذار و مگذر
سوگند بر چشمت که از تو تا دم مرگ
دل بر نميگيرم مرا مگذار و مگذر
بالله که غير از جرم عاشق بودن ای دوست
بی جرم و تقصيرم مرا مگذار و مگذر
با شهپر انديشه دنيا گردم اما
در بند تقديرم مرا مگذار و مگذر
آشفته تر ز آشفتگان روزگارم
از غم به زنجيرم مرا مگذار و مگذر
"شعر از یدالله عاطفی"